«جرأت کنید راست و حقیقی باشید. جرأت کنید زشت باشید! اگر موسیقی بد را دوست دارید، رک و راست بگویید. خود را همان که هستید نشان بدهید. این بزک تهوعانگیز دوروئی و دو پهلویی را از چهره روح خود بزدایید، با آب فراوان بشوئید!!!»[1] «صداقت» غالباً به راستگویی معنا میشود، ولی واژهی «یکرنگی» بهگمان من، برابرنهادهی دقیقتری است. مُراد از یکرنگی، همسویی و موافقت ظاهر و باطن فرد است یا همان: ساده بودن.
یکرنگی واژهای است که به نحو دقیقتری میتواند معنای صداقت را بیان کند. یکرنگی یعنی همنوایی و همسویی ظاهر و باطن آدمی یا به تعبیر ادیبان و فرزانگان ما یکسانی «بود» و «نُمود» و یکی بودن «هستن» و «نُمایاندن». آنچه هستیم و آنچه مینُماییم، اگر یکدست و یکرنگ باشد؛ اگر ظاهر و باطن آدمی، پیدا و نهانِ آدمی، یک نوا و آهنگ را ساز کنند، صداقت و یکرنگی تحقق یافته است. تعبیر «بود» و «نُمود» در فهم فضیلت یکرنگی و صداقت، نقش مهمی دارد.
بایزید بسطامی گفته است: «آن چنان که مینُمایی باش یا آن چنان باش که مینُمایی.»[2]
استاد ابوعلی دقاق گفته است: «صدق آن بود که از خویشتن آن نُمائی که باشی یا آن باشی که نُمائی.»[3]
اسحاق نهرجوری میگوید: «الصِّدقُ مُوافقةُ الحَقِّ فی السِّرّّ والعَلانیة»؛ یعنی: «راستی، همسویی باطن و ظاهر است.»[4]
عارفی دیگر گفته: «مُوافقَةُ السِّرِّ النُّطقَ»؛ یعنی: «صدق آن بود که سرّ با سخن موافق بود.»[5]
از شیخ ابوالحسن خرقانی پرسیدند که: «صدق چیست؟» گفت: «صدق آن است که دل سخن بگوید، یعنی آن گوید که در دلش بود.»[6]
توصیهی سعدی نیز این است که «نُمود» ما به اندازهی «بود» ما باید باشد:
به اندازهی «بود» باید «نُمود»
خجالت نبرد آنکه ننمود و بود
که چون عاریت برکَنند از سرش
نُماید کهن جامهای در برش [بوستان سعدی، باب پنجم]
همچنان که از شواهد ذکر شده پیداست، بسیاری صداقت را در یکسانی «بود» و «نمود» و سازگاری و همسویی ایندو دانستهاند. رباعی مشهوری که غالباً به خیام نسبت داده میشود هم در بیان همین معناست و در نکوهش و طعن و تعریض به کسانی که «آنچه مینُمایند»، نیستند:
شیخی به زنی فاحشه گفتا: «مستی!
هر لحظه به دام دگری پابستی»
گفتا: «شیخا هرآنچه گویی هستم
اما تو چنان که مینمایی هستی؟»
البته آنچنان که استاد مصطفی ملکیان در درس گفتارهای خود به دقت بیان کرده است در این زمینه میشود به سه سطح و درجه قائل بود. نخست کسانی که ظاهر و نمودشان بر خلاف بود و باطنشان است. سطح دیگر این است که ظاهر و نُمود آدمی چیزی خلاف بود و باطن آدمی بیان نکند، اگر چه تمامِ «بود» و باطن فرد در جلوههای بیرونی وی تظاهر نیابد. یعنی ظاهر، مخالف باطن نیست، اما بیانگر تمامِ باطن هم نیست و فرد قسمتهایی از وجود خود را نمایان نکرده است. اما مرحلهی فراتر و برتر این است که نمود و ظاهر آدمی، تمام «بود» و باطن او را آشکاره کند و به تعبیر سهراب سپهری «دانههای دل» آدم پیدا باشد:
«من اناری را، میکنم دانه، به دل میگویم:
خوب بود این مردم، دانههای دلشان پیدا بود.»
به گفتهی ملکیان به این مرتبه از صداقت که «نُمود» فرد کاملاً بیانگر «بود» اوست، «سادگی» گفته میشود و البته سادگی فضیلتی است. سهراب میگفت:
«ساده باشیم.
ساده باشیم چه در باجهی یک بانک چه در زیر درخت.»
و سادگی مرتبهای از صداقت و یکرنگی است که در آن دانههای دل آدم، هویداست. سادگی شفافیت و کریستالی بودن است. سادگی، زلال بودن است. سادگی وقتی است که آدم «به شکل خلوت خود» باشد.
یکی از نکاتی که شماری از معلمان معنوی بر آن تأکیده داشتهاند این است که یکرنگی و سادگی باعث میشود همیشه طیفهایی از انسانها از فرد، ناخرسند باشند. با باور آنان، از نشانههای تزویر و نفاق و فقدان صداقت آن است که همهی مردم از کسی راضی و خشنود باشند. شمس تبریزی بسیار بر این نکته تأکید دارد. او میگوید یکرنگی هزینه دارد و هزینهی آن از دست دادن رضایت و دوستی بسیاری از مردم است و اگر میخواهید مردم، تماماً دوستدار شما باشند، لاجرم باید «نفاق» پیشه کنید:
«اگر با مردمان بینفاق دمی میزنی، بر تو دگر سلام نکنند. اول و آخر من با یاران طریق راستی میخواستم که بورزم بینفاق، که آن همه واقعه شد.»[7]
«راست نتوانم گفتن؛ كه من راستي آغاز كردم مرا بيرون مي كردند، اگر تمام راست گفتمي يه يك بار همهي شهر مرا بيرون كردندي.»[8]
«این مردمان به نفاق خوشدل میشوند، و به راستی غمگین میشوند. او را گفتم تو مرد بزرگی، و در عصر یگانهای؛ خوشدل شد و دست من گرفت و گفت مشتاق بودم و مقصر بودم. و پارسال با او راستی گفتم؛ خصم من شد و دشمن شد. عجب نیست این؟! با مردمان به نفاق میباید زیست، تا در میان ایشان با خوشی باشی. همین که راستی آغاز کردی به کوه و بیابان برون میباید رفت که میان خلق راه نیست.»[9]
«آوردهاند که: دو دوست، مدتها با هم بودند، روزی نزدیک شیخی رسیدند، شیخ گفت:
چند سال است که شما، هر دو همصحبتید؟
گفتند: چندین سال.
گفت: هیچ میان شما در این مدت، منازعتی بود؟
گفتند: نی، الا موافقت.
گفت: بدانید که شما به نفاق زیستید. لابد حرکتی، دیده باشید که در دل رنجی و انکاری آمده باشد به ناچار؟
گفتند: بلی.
گفت: آن انکار را به زبان نیاوردید از خوف؟
گفتند: آری.»[10]
البته مُراد شمس تبریزی از نفاق، نوعی نفاق پنهان است که معنایی نزدیک به تزویر و تظاهر دارد. گفته است:
«اکنون، نفاق جَلی است و نفاقِِ خفی است. آن نفاق جَلی خود دور از ما و دور از یارانِ ما! اما آن نفاق خَفی را جهد باید کردن تا از نهاد آدمی برود.»[11]
فرزانگان دیگری نیز بر این نکتهی مهم تأکید داشتهاند:
سفیان ثوری را همسایهای وفات کرد بنماز جنازهی او شد. بعد از آن شنید که مردمان میگفتندکه او مردی نیکو بود. سفیان گفت: «اگر دانستمی که خلق از او خشنودند بنماز جنازهی اونرفتمی زیرا که تا مرد منافق نشود خلق از او خشنود نگردند.»[12]
ابوعلی ثقفی گفته است: «زمانهای آید بر این امّت که زندگانی مؤمن اندر او خوش نباشد، مگر خویشتن اندر منافقی بسته باشد!»[13]
یکرنگی و همسانی بود و نُمود، چنان نزد شمس تبریزی واجد ارزش است که کافران یکرنگ را را بر مدعیان محبت خداوند ترجیح میدهد:
«کافران را دوست میدارم، ازین وجه که دعوی دوستی نمیکنند. میگویند: آری کافریم، دشمنیم. اکنون دوستیش تعلیم دهیم، یگانگیش بیاموزیم. اما اینکه دعوی میکند که من دوستم و نیست، پر خطر است.»[14]
او میدانست که یافتن یارانی که وی را با همان سادگی و یکرنگی بپذیرند دشوار است و شِکوه میکرد: «کسی نیست که با او نَفَسی بیرویپوش توان زد.»[15]
شبیه این حسرت و تمنا را در سخن فرزانگانی دیگر هم سراغ میتوان گرفت:
«میخواهم حدّاقل یک نفر باشد که من با او از همه چیز همانگونه حرف بزنم که با خودم حرف میزنم.»[16]
نگاه فضیلتمدار که تأکید بر التزام به یکرنگی و شفافیت و سادگی دارد و حاضر است هزینههای اجتماعی آن را هم بپردازد، در برابر نگاه مصلحتجو و عافیتاندیشی قرار میگیرد که خواهان ایمنی از هر عداوت و دشمنی، و دستیابی به موافقت و رضایت و اقبال همگانی است. نظیر این دیدگاه را در شواهد زیر میتوان دید:
عنصرالمعالی در قابوسنامه گفته است: «با همهی گروهها موافق باش که با موافقت از دوست و دشمن، مراد حاصل توان کرد.»[17]
چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مُردنت عُرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
[عرفی شیرازی]
زاهدان را توبه دادیم و حریفان را شراب
ما در این میخانه با گبر و مسلمان ساختیم
[مشرقی مشهدی]
یکی از مهمترین محورهای انتقادی حافظ نیز همین مقوله بوده است. او مدام در اشعار خویش به ریا و تزویر و ظاهرپرستی و سالوس میتازد و شاید مهمترین نقد حافظ به فرهنگ روزگار خود و دینداران زمانهی خویش، از این زاویه باشد. به گفتهی او، همگان در زیر خرقهی زاهدانه، زُناری پنهان دارند:
به هیچ زاهد ظاهر پرست نگذشتم
که زیر خرقه نه زنّار داشت پنهانی
او دُردیکشان یکرنگ و خالی از روی و ریا را بر انسانهای پاکجامه و دلسیاه، ترجح میداد:
غلام همت دردی کشان یک رنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند
حافظ حتی خودش را هم از این آفت تزویر و تظاهر پیراسته و پاکدامن نمیدانست و میگفت:
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید
آفرین بر نفست باد که خوش بُردی بوی
و خویشتن را هم به شکلی ایهاموار در جمع شیخ و مفتی و محتسب، اهل تزویر بر میشمرد:
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
واعظان را نقد و عتاب میکرد که آنجه در محراب و منبر «جلوه» میکنند با آنچه در «خلوت» میکنند یکی نیست. یعنی «جلوت» و «خلوت» شان هماهنگ نیست و «بود» و «نمود»شان یکرنگی ندارد:
واعظان کین «جلوه» در محراب و منبر میکنند
چون به «خلوت» میروند آن کار دیگر میکنند
و از اینرو به خویش هشدار میداد که:
حافظا میخور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
یکرنگی از نگاه حافظ، زایندهی روشنی است و آنکه در مسیر یکرنگی گام مینهد خورشید از نفسهایش طلوع میکند:
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
اصیل بودن زندگی بهگفتهی ویتگنشتاین در گرو یکرنگی است و چه خوب است این تذکر سرراست و روشن، پایانبخش این مقال باشد:
«برای اصیل بودن همین کافی است که دروغ نگویی... آغاز اصالتِ خوب همین است که نخواهی چیزی باشی که نیستی.»[18]
==
ارجاعات:
1. ژان کریستف، رومن رولان، ترجمه م.ا.به آذین، انتشارات نیل، چاپ نهم، 1377
2. تذکرة الاولیاء، فریدالدین عطار نیشابوری، تصحیح رینولدآلن نیکلسون، انتشارات اساطیر، چاپ دوم، 1386
3. رساله قشیریه، عبدالکریم بن هوازن قشیری، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نهم، 1385
4. طبقات الصوفیه، محمد سُلمی، دارالکتب العلمیه، 1419ه
5. رساله قشیریه، عبدالکریم بن هوازن قشیری
6. نفحات الأنس مِن حضرات القُدس، نورالدین عبدالرحمان جامی، تصحیح دکتر محمود عابدی، نشر سخن، چاپ پنجم، 1386
7-11. خمی از شراب ربّانی: گزیده مقالات شمس، انتخاب و توضیح محمد علی موحد، نشر سخن، چاپ دوم، 1388.
12. تذکرة الاولیاء، فریدالدین عطار نیشابوری
13. رساله قشیریه، عبدالکریم بن هوازن قشیری
14و 15. خمی از شراب ربّانی: گزیده مقالات شمس
16. ابله، فیودور داستایوسکی، ترجمه سروش حبیبی، نشر چشمه، چاپ نهم،۱۳۹۰
17. گزیدهی قابوسنامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، نشر امیر کبیر، چاپ چهارم، 1371
18. ویتگنشتاین و حکمت، مالک حسینی، نشر هرمس، چاپ دوم، 1389
نظرات
سارا
18 فروردین 1394 - 08:31بسیار جالب و ارزنده. خداوند در قران مرتبه صدیقین را پس از انبیاء ذکر نموده است آنجا که میفرماید: و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا.(نساء، 69) و صدیق بودن به معنای راست کرداری و راست پیشگی و به تعبیر شما یکرنگی است. خداوند به شما جزای خیر دهد و شما و ما را با صدیقین محشور فرماید و از رنج تنهایی در میان انسانهای دو رو و چند رو و چند رنگ نجات دهد.